صفحه ها
دسته
توجه
دختر پرستار زیبای مسیحی(5مطلب)
{ یتیم نوازی ممنوع ؟نماز.دعا. آش رشته.غیبت آزاد}
www.qaraati.ir
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 61586
تعداد نوشته ها : 47
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
نامه به دوست دختر خود
 در حالیکه اتو مبیل خودم را در ابتدای یکی از کوچه های یکی از شهرک پارک می کردم لحظه ای به صندلی تکیه دادم تا رفع خستگی کنم صدای آرام خانم هیده از نوار کاست اتومبیل به گوش می رسید که آنچنان از عشق می گفت که گویی رنج گرسنگی را نکشیده که عشق را فراموش کند شاید هم اگر کرایه خانه سنگین می داد عشق را فراموش می کرد  نگهان نگاهم به داخل کوچه افتاد پسر جوانی که سرش کچل بود وبنظر می رسید سرباز است یک کلاه سفید پهلوی دار بسر گذاشته بود با کتانی رنگ رو رفته وشلوار لیی که آنقدر با سنگ پا آنرا ساییده بود که پوسته پوسته شده بود . داشت نامه خود را به دختر مانتویی با موهای وازلین مالیده وشاخ شاخ می داد لباس شیک وشلوار کوتاهش هم که ظا هرا بر اثر کسری بوجود آمده در خیاطی ایجاد شده است ساق پای سفید اورا بخوبی به معرض نمایش قرار داده بود با کیف قهوه ای خود مرتب پسرک را هل می داد اما پسرک اصرار می کرد وبلاخره چیزی به داخل کیف دخترک گذاشت ومثل فر فره از کوچه خارج شد ودرون خیابان آرام گرفت  من نگاهم متوجه دختر بود که داخل کدام خانه می شود دختر ک چند بار عقب سر خودرا نگاه کرد ومتوجه شد که کسی آنهارا ندیده است درون کیف را نگاه می کرد وچیزی را به سرعت بیرون انداخت  وبه حرکت خود ادامه داد ورفت بلافاصله من با ماشین به داخل کوچه رفتم وحس کنجکاویم گل کرد  دیدم یک نامه است که چسب روی آن زده شده است وبه علت اینکه دخترک آنرا مچاله کرد مقداری کاغذ چروک شده بود برگ کاغذ را برداشتم واز کوچه خارج شدم دخترک همچنان حرکت می کرد ودو سه کوچه پیچ وتاب خورد وبه داخل یک شهرک دیگری رفت  من هم ادامه ندادم کنار میدان بزرگی توقف کردم وچسب نامه را باز کردم وشروع به خواندن محتویات آن کردم جالب بود  وجای تامل  نامه با مضمون خاصی شروع شده بود که حضورتان می نویسم  با خط خیلی بد ووعجله ای که داشت  وامضائ جالب آخر آن بنام من  وتومعصومه من رضا هستم می دانی سالهاست با خانواده شما فامیل هستیم من ترا دوست دارم من سرباز هستم با هزار کلک وحقه به آنها گفته ام پدرم مریض است  وعصر ها دنبال تومی آیم معصومه جان بابای من میدانی خیلی پیر است به این خاطر تحت کمیته امام هستیم معصوما من میدانم بابات کارخانه کار می کند با جهاز تو میتونم زندگی کنم ببین زندگی راحته داخل همان یکی گاراژ خانه تان زندگی می کنیم من دست فروسی خب می دانم کارمی کنم نشد میدان کارگریم کار میکنم شب ها که پادگان پست میدم با توپست میدم تفتگ مرا تو میگیری می خوابم با تو هستم یک شب خواب دیدم با ماشین شما مشهد میریم  من می خواهم اموزش راننده ببینم معصومه جانم جبران می کنم بعد سربازیم می خواهم دوم دبیرستان را ادامه بدهم عاشق تو حمید رضا .....پادگان ....... مسئول ما آقای .....می باشد

ادامه دارد...

E-mail:abotlbz@gmail.com                                                                           E-mail:abotlbz@yahoo.com

دسته ها :
يکشنبه هجدهم 12 1387
X